صدای سخن عشق
هو الجمیل کلبه ای چوبی من دلم می خواهد کلبه ای داشته باشم چوبی که در آن زمزمه خش خش چوب بنوازد دل من را کلبه ام بر لب دریا و صدای امواج مثل موسیقی گلهای اقاقی باشد و درون کلبه تکچراغی روشن روی میزم باشد تا که با شعله خود قصه سوختن شاپرک را گوید بر لب پنجره اش گل نرگس باشد تا که روی برگش شبنم عشق نشیند هر روز یا که بر گلبرگش همه تصویر بهاران باشد بر لب ایوانش نقش مرگ خورشید که غروب غم وتنهایی دلها باشد و به دنبال خودش مرکب نور و سحر را بکشد روی قالیچه نزدیک اتاقش بنشینم تا که که مهمان دلم سر برسد و صدای قدمش هم صدا با تک تک ساعت باشد و صدای باران همره موسیقی دلها باشد و قلمهای وجودم هر شب روی شنهای کنار دریا همسفر با دل افسرده رازی بشود که در میان دل من خشکیده است
|