صدای سخن عشق
سوز دل میبرم خسته وافسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا میبرم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش میبرم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا وتباه... میبرم تا زتو دورش سازم ز تو ای جلوه امید محال.... زنده به گورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال
نوشته شده در پنج شنبه 89/4/17| ساعت
8:37 عصر| توسط راحله| همدل ( ) |
|