صدای سخن عشق
بسمه تعالی تقدیم تقدیم به خورشیدی که دیدگانم را از دیدن رویش محروم داشته ولی شعاع محبتش و گرمی صدایش از آن سوی کوهسار ماوراءاقیانوسها در وجودم حضوری مستدام و عبوری جاودان دارد السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه و بلاده و حجته علی عباده السلام وعلیک یا مهدی الرض و مبین عین الفرض سلام سلام به دوستان خوب مهربون و مومن که این روزا خودشون رو برای حضور در جشن بزرگ میلاد آقا امام زمان آماده میکنند . در کعبه وبتخانه و در دیر و کلیسا جز نغمه ناقوس تو بانگ جرسی نیست غیر از هوس دیدن رخسار چو ماهت اندر دل پر حسرت یاران هوسی نیست ای مهدی دین پرده ز رخسار بر افکن ما گم شدگانیم وره پیش و پسی نیست یابن الحسن! چه کنم چه گویم از کجا و چگونه بگویم ؟از سینه های چاک چاک برای حضورت؟از دل پر درد که آسمانش ابریست وسایه های غم که مدتهاست در فراقت بر آن غم گسترانیده و دلم را بی تاب کرده است؟ مولایم خسته ام دستهایم خالیست و دلی پر درد با خود دارم .ای مهدی فاطمه!چندیست که در صف نرگسهای انتظار ایستاده ام و در کنا جاده های تنهایی به انتظارت نشسته ام تا بیایی رخ چون ماه نورانیت رادر وجود خویش دریابم . خاک راهت را توتیای چشمانم کنم و چشمان به گناه آلوده ام رابصیرت بخشم ای فرمانروای مدینه فاضله!صد حجاز تفتیده ام که تنها به عشق صفای تو محرم گشته ام . یا مهدی ! سالهاست آمدنت را جشن میگیریم و حضورت را لحظه شماری میکنیم با دستی از آفتاب از کدامین افق طلوع خواهی کرد ؟ من معتقدم دوباره بر میگردی یک روز به یک اشاره بر میگردی
میدانم که از ما دور نیستی و غبار گناه است که پرده های حجاب میان ما بر کشیده است .اما بی صبرانه در انتظار آن روزیم که نفس گرما بخش خورشیدیت برفهای سردویخبندان راازسینه ما بزداید پس مولا جان بیا که تنها امدنت وظهورت تسکین بخش است پس بیا وبا قدوم آفتاب گونه ات دلم را آرام کن. تو از فراز زمین از غبار می آیی از انتهای شب انتظار می آیی اللهم الجل فی فرجمولانا صاحب العصروالزمان تنگ است به سینه ام بسی راه نفس ای پادشه عصر به فریاد برس از بس که به راه حق نمی بینم کس پر گشته جهان سراسر از ظلم و نفاق ای شنواترین شنوندگان ! دعای ما را به اجابت برسان و باقی مانده ی غیبت را به حرمت محمد و آل محمد بر ما ببخش و صدای زیبای انا بقیه الله را درعالم طنین انداز فرما تا کی بر افق های تهی از پرنده خیره شوم تا کی در پیاده روهای نگرانی وانتظار قدم بزنم ؟تا کی گلهای سرخ را به پرده ها سنجاق کنم؟وقتی باران تند می شود با خود می گویم!اکنون از پیچ کوچه می گذری و بر روی کاجها مرا می بینی وبایک اشاره بر بام خانه مان می نشانی؟ دوست دارم زودتر بیایی تا با حنجره سبز تو آواز بخوانم و روی شانه های تو لاله بکارم .دریاها به دنیا آمده اند تا مدام نام نقره ای تو را روی موج های خود سوار کنند و به سوی ساحل بفرستند و دروازه ها برشوق دیدن گام های تو هر جمعه آغوش می گشایند. آیا می پسندی اسفند ها ونقل هل تو را نبینند؟از کدام خیابان می آیی؟در کدام ساعت؟بگو بگو تا همه آدمیزادگان را با خوشه زیتون در دست به استقبال تو بفرستم وخود از پس آنها با حسرت و اضطراب به تو بنگرم بیا تا بادبان های در طوفان مانده جانی تازه بگیرند . <**او خواهد آمد ...**>
|